Sunday, January 28, 2007

سفرنامه​ی کوبا (بخش دوم)
خوبی آنجا اين است که به همان اندازه که بخور بخور زياد است، امکانات ورزشی هم فراهم است. از واليبال ساحلی گرفته تا پينگ پونگ، فوتبال دستی، بيليارد، تنیس، کلاس ايروبيک در آب و در خشکی، کلاس رقص و پرش با چتر. غواصی و شنا هم که جای خود دارند. خوشبختانه خنگ خدا و من هيچکدام در کوبا چاق نشديم و البته وزن هم کم نکرديم!
فضای شاد هتل شادی را به انسان تزريق می​کند. کوبايی​ها اکثرا آدم​های خوشرو و مودبی هستند. پيش از رفتن، دوستان به ما توصيه کرده بودند که تا جايی که می​توانيم به کارکنان هتل انعام دهيم. معمولا مردم حدود يک پزو انعام می​دادند که تقريبا معادل يک و نيم دلار کاناداست. البته پزويی که توريست​ها استفاده می​کنند با پزوی محلی تفاوت دارد و به آن "Convertible Peso" يا پزوی قابل تبديل می​گويند. می​گفتند که ارزش يک پزوی قابل تبديل معادل ۲۵ پزوی محلی است. حقوق يک کارمند در حد ماهانه ۱۲ دلار آمريکاست. يعنی يک پزوی قابل تبدیل برابر ۱۲/۱ حقوق يک ماه آنهاست. کارمندان هتل اکثرا با دريافت يک پزو انعام خوشنود بودند. در اينترنت خواندم که مردم آنجا گاهی از دريافت هديه​های کم قيمت مانند خمير دندان و مسواک بيشتر خوشحال می​شوند چون حتی اگر پول داشته باشند جنس خارجی زيادی وجود ندارد که بخرند.
گروه​های موسيقی، رقص و نمايش به راستی هنرمند بودند. فکر می​کنم اگر هر کدام از آنها بجای کوبا در کانادا يا آمريکا به دنيا آمده بودند آينده​ی درخشانی داشتند.
راستی يادم رفت بگويم که هتل ما در جزيره​ای به نام کايو-کوکو قرار داشت. اين جزيره پيش از راه​اندازی صنعت توريسم در کوبا، جزيره​ای بکر بود و کسی در آن زندگی نمی​کرده. در حال حاضر چندين مجتمع توريستی در اين جزيره​ی زيبا وجود دارد و يک شهرک هم برای کارمندان مجتمع​های تفريحی ساخته​اند.
جزيره را با يک پل به سرزمين اصلی کوبا وصل کرده​اند. نزديکترين شهر حدود ۶۰ کيلومتر با هتل ما فاصله داشت. برای ديدن اين شهر که مورون نام داشت در يک تور نامنويسی کرديم. ما را با اتوبوس به شهر بردند. در اتوبوس به ۴ زبان انگليسی، فرانسه، آلمانی و اسپانيايی نوشته​اند: "انعام دادن به راننده فراموش نشود"! در شهر نخستين چيزی که جلب توجه ما را کرد، تعداد کم خودرو بود. ظاهرا داشتن خودروی شخصی بسيار تجملی است. بيشتر خودروهای موجود بسيار قديمی هستند. اکثر مردم با دوچرخه رفت و آمد می​کنند. بعضی​ها چهارچرخه​هايی دارند که ۴ نفر می​توانند سوارش شوند و مثل دوچرخه با پدال حرکت می​کند. در کانادا در مکان​های توريستی از اين چهارچرخه​ها وجود دارد. ظاهر شهر فقير است و از شهرهای درجه ۴-۳ ايران پايين​تر به نظر می​رسد. البته سر و وضع مردم نسبتا خوب است و کسی را با لباس ژنده و پاره نمی​بينيد. راهنمای تور می​گفت که آنها مردم فقير ولی شادی هستند. می​گفت که در آنجا شمار خيلی کمی از مردم توانايی خريداری يخچال را دارند و آنها کسانی هستند که بستگانی در خارج از کوبا دارند. او می​گفت که اينجا کوبای واقعی است و آنچه شما در مجتمع تفريحی می​بينيد کوبای مجازی است. پس از گشت و گذار در شهر، به هتل يا همان کوبای مجازی برمی​گرديم.
خنگ خدا می​خواست پرواز با چتر روی دريا را هم تجربه کند ولی به دليل وزش شديد باد در آنروز، برنامه کنسل شد. يک روز هم برای تماشای ماهی​ها و مرجان​های زير آب، تور غواصی گرفتيم.
پس از يک هفته گشت و گذار به تورنتو برمی​گرديم. هر وقت که سی​دی آهنگ​های آنجا را گوش می​دهم، دلم تنگ می​شود. فکر می​کنم کاراييب يک جور اعتياد می​آورد. کسانی را آنجا ديدم که برای بار هشتم، دوازدهم و حتی بيستم به آنجا آمده بودند!
شاد باشيد

نظر_

..........................................................................................................................................

Thursday, January 11, 2007

سفرنامه​ی کوبا (بخش نخست)
از هواپيما پياده می​شويم. هوای گرم و مرطوب به صورتمان می​خورد. ما را به ياد کيش مياندازد. همان آرامش به درونم رسوخ می​کند. راهنمای تور منتظرمان است. با لهجه​ی غليظ اسپانيايی، انگليسی صحبت می​کند. می​گويد که متاسفانه هتلی که ما رزرو کرده​ايم امشب جا ندارد و ما برای يک شب بايد به هتل ديگری برويم. می​گويد بابت عذرخواهی فردا به ما سرويس ويژه (VIP) خواهند داد و ۱۰۰$ هم اعتبار که بعدا بتوانيم از اين آژانس مسافرتی استفاده کنيم. چاره​ای نداريم جز اينکه بپذيريم.
ما را به هتل ۵ ستاره​ای می​برند. به نظر ميايد که ۲ تا ستاره زياد به آن داده​اند! تا اتاق را تحويل می​گيريم ساعت ۱۰ شب می​شود. می​رويم بيرون که چيزی بخوريم. دم در رستوران می​گويند که ساعت ۱۰ تعطيل شده. ما را می​فرستند که يک جا ساندويچ بگيريم. ساندويچ کالباس و ماهی تن. ساندويچمان را می​خوريم. به خودمان می​گوييم اشکال ندارد اگر شام خوب نخورديم عوضش از برنامه​های تفريحی استفاده می​کنيم. اين ساعت فقط ديسکو باز است. ۶-۵ تا نوجوان در يک سالن گنده که رقص نور دارد می​رقصند. خيلی سوت و کور است. بيرون مياييم. خنگ خدا اخمهايش تو هم است. من هم چندان خوشحال نيستم. ميرويم بخوابيم تا دست کم بتوانيم از فردا استفاده کنيم.
***
روز بعد طبق قولشان ما را به هتل خودمان می​برند و زندگی شيرين می​شود. روز بسيار زيبايی است. هوا گرم و دلپذير است. آسمان آبی و همه جا سرسبز است.
آهان، پس اين بود کوبايی که می​گفتند! هتل ۴ ستاره​ی ما به مراتب از هتل ۵ ستاره​ی ديشبی بهتر است. نمی​دانم اين ستاره​ها را چطوری پخش می​کنند! هتل قبلی خيلی سوت و کور بود ولی اينجا خيلی زنده است. تا اتاق را تحويل بدهند با ديد زدن آدم​ها در لباس​ها و مايوهای رنگارنگ سرگرم می​شوم.
برای ناهار به بوفه می​رويم. غذا و دسر از همه رنگ. چيزهای خوشمزه فراوان است. البته کيفيت به خوبی کانادا نيست ولی کاملا پذيرفتنی است. پس از ناهار اتاق را تحويل می​گيريم، مايو می​پوشيم و به دريا می​رويم. اقيانوس اطلس فيروزه​ای، زيبا و وصف ناپذير است. هوا برای آبتنی عاليست. پس از دريا نوبت استخر است. استخر زيبای منحنی شکلی در محوطه​ی سرسبز هتل است. دورتادور آن درختان نخل برای تخت​های لم دادن سايه درست کرده​اند. جابجای محوطه، بارهای کوچک وجود دارد. يکی هم در ميان استخر است. موسيقی سالسا کنار استخر پخش می​شود و فضای شادی را ايجاد کرده است. هر روز برنامه​ی آموزش رقص سالسا کنار دريا و استخر برگزار می​شود. خنگ خدا نشنوه، آقا معلم​های رقص واقعا جيگرن! :)
هر شب ساعت ۹:۳۰ موسيقی زنده ، رقص و نمايش​های خنده​دار روی صحنه اجرا می​شود. خوب، اينجا جايی است که می​شود يک هفته به هيچ چيز جز استراحت و تفريح فکر نکرد. به ياد شهر تنبل​های کارتون پينوکيو ميافتم. نکند پس از يک هفته گوش​هايمان دراز شود!

نظر_

..........................................................................................................................................

[Powered by Blogger]