Sunday, December 28, 2003

از شنيدن خبر زمين لرزه‌ی بم بسيار ناراحت شديم. چه بسيار انسان‌های بی‌گناهی که جانشان را از دست دادند. چه بسيار هموطن‌هايی که اکنون سوگوار دلبندانشان هستند. در خبرها خواندم که شمار کشته‌ها به بيش از بيست هزار نفر رسيده است. کشور ما بر روی کمربند زمين لرزه قرار گرفته است و در همين چند دهه‌ی گذشته شاهد چندین زمين لرزه‌ی بزرگ بوده‌ايم. زمين لرزه‌های دهه‌ی چهل بويين زهرای قزوين، دهه‌ی پنجاه طبس، دهه‌ی شصت رودبار و منجيل، دهه‌ی هفتاد بیرجند و اين آخری که در بم پيش آمده است. نمی‌توان چنين پيشامدهايی را به خشم خدا يا خشم طبیعت نسبت داد. چرا بايد زمين لرزه‌ای به بزرگی هشت درجه‌ی ريشتر در ژاپن تنها چند زخمی به دنبال داشته باشد ولی زمين لرزه‌ی شش و سه دهم ريشتری بم چنين آمار کشته‌ و زخمی‌های بالايی در پی داشته باشد؟ به ياد بياوريم زمين لرزه‌ی ماه پيش کاليفرنيا را که هفت درجه‌ی ريشتر بود و تنها دو کشته و چند زخمی به جا گذاشت. گفته شده که مدت زمان زمين لرزه بم طولانی بوده است. فکر می‌کنيد اگر زمين لرزه‌ی ژاپن نيز يک دقيقه طول می‌کشيد چند هزار کشته به جای می‌گذاشت؟ من که فکر نمی‌کنم! در خبرها خواندم که صد در صد بخش قديمی و شصت در صد بخش جديد شهر بم ويران شده است. آیا با برنامه‌ريزی درست و نظارت بر ساخت و سازها نمی‌شد دست کم جلوی ويران شدن بخش جديد شهر را که در یکی دو دهه‌ی گذشته ساخته شده گرفت؟
در شرايط کنونی تنها کاری که از دست ما بر ميايد اين است که در حد توانمان به ياری هم‌وطنانمان برويم و با کمک‌هایمان مرهمی هر چند کوچک برای زخم‌ها و دردهایشان باشيم.

نظر_

..........................................................................................................................................

Friday, December 19, 2003

جمعه گذشته ميهمانی کريسمس شرکت برگزار شد. ميهمانی باشکوهی بود که در يکی از هتل‌های مجلل شهر برگزار شد. کارمندان شرکت و همسرانشان دعوت بودند و روی هم حدود پانصد نفر دعوت شده بودند. مراسم از ساعت شش بعد از ظهر آغاز شد تا پس از نيمه شب ادامه داشت. نخست برنامه‌ی کوکتل بود، سپس شام سرو شد و پس از شام مراسم رقص و در آخر همه‌ی ميهمان‌ها ژتون رايگان کازينو دريافت کردند و برنامه‌ی پوکر و بلک‌جک و بلوت و جک‌پات به راه افتاد.
سر شام هر ده نفر يک ميز داشتند که پس از صرف شام گفته شد تا زير پيش‌دستی‌هایمان را چک کنيم و هر کس که زير بشقابش علامت ويژه‌ای داشت برنده‌ی دو مجسمه‌ی بلوری زيبا می‌شد. برنده‌ی ميز ما معلومه که کی بود جناب آقای خنگ خدا! کلی هم جایزه از تلويزيون رنگی و بليط مسابقه‌ی تورنتو رپترز و تورنتو ميپل ليفز به قيد قرعه اهدا شد که تو اين بخش ديگه شانس نياورديم!
جای همگی خالی مراسم رقص هم بسيار خوب و به ياد ماندنی بود و ارکستر دعوت شده هم سنگ تمام گذاشت.

نظر_

..........................................................................................................................................

Sunday, December 14, 2003

..........................................................................................................................................

Wednesday, December 10, 2003

چند روز پيش تو شرکت به من اطلاع دادند قراردادم که تاريخ پايانش آخر دسامبر است تمديد نخواهد شد. چه می‌شه کرد کار کردن در اينجا اينجوريه ديگه و از امنيت شغلی خبری نيست. البته کار من هم تمام وقت نبود و قراردادی بود که ديگه بی‌ثبات‌تر. پروژه‌ای که درگيرش بودم به پايان رسيده و ديگه نيازی به من و گروه ديگری از کارمندان قراردادی نيست. دوباره روز از نو روزی از نو. حالا ديگه با ميشولک دوتايی بايد دنبال کار بگرديم. خوشبختانه برای سال آينده ميلادی پيش‌بينی رشد اقتصادی و کاهش نرخ بيکاری شده و خوش‌بين هستم که بتونيم آسان‌تر از گذشته کار پيدا کنيم.

نظر_

..........................................................................................................................................

Monday, December 08, 2003

جمعه گذشته جشن ناهار شرکت برگزار شد. جای همگی خالی از بس غذاها و دسرهای جورواجور خورده بودم نفسم بالا نميومد! من با توصيه دوستان تصميمم رو عوض کردم و به جای خورشت قيمه، چند پرس کباب کوبيده از بوفه‌ی ايرانی خريدم و با خودم بردم. هر کباب را به چهار قسمت تقسيم کرده بودم تا به همه برسد. غذای من گويا با استقبال مواجه شده بود چون بيشترش خورده شده بود. اول خواستم پلو هم ببرم ولی ديدم حوصله‌ی اينکه توضيح دهم کباب را بايد با برنج خورد را ندارم! وسط ديس را گوجه کبابی چيدم و دو طرفش را با قطعات کباب پر کردم. برای خوشگل‌تر شدن ديس هم کمی برنج به دو گوشه‌ی ديس اضافه کرده بودم. با اينکه فقط یک پرس از کباب‌ها را با برنج گرفته بودم و برای تزيين ديس از آن استفاده کرده بودم ولی باز نصف برنج اضافه موند و خوشحال شدم که برنج زياد نخريده بودم. هر کس چند بار غذا کشيد و همه تا خرخره خوردند. چندين نفر از پيش داوطلب شده بودند و آن روز اجاق مايکرويو خودشان را آورده بودند. برای همين نگرانی بابت سرد شدن غذا وجود نداشت و می‌شد راحت غذا را گرم کرد. خلاصه تجربه‌ی جالبی بود و خيلی خوش گذشت.

نظر_

..........................................................................................................................................

[Powered by Blogger]