Friday, April 30, 2004

چند روز پيش مصاحبه‌ی دوم را هم رفتم. خوشبختانه مصاحبه‌ی تکنيکال بود و پدرشون رو درآوردم! هر چی گفتند چهار تا هم گذاشتم روش و جوابشون رو دادم! اين دو سه روز نگران و چشم‌انتظار بودم تا اينکه امروز مدير نرم‌افزار اون شرکت تماس گرفت و پيشنهاد قرارداد هشت ماهه با حقوق ده درصد بالاتر از سال گذشته را بهم داد. من هم که نياز به گفتن نيست که با کمال ميل پيشنهاد را پذيرفتم و بزودی دوباره ميرم سر کار!

نظر_

..........................................................................................................................................

Friday, April 23, 2004

اسرار خانوادگی
جالبه که توی اين سر دنيا کلی از اسرار خانوادگی برای آدم فاش بشه! مثلا نمونه‌ی کوچکش اينکه برای اولين بار فهميدم نام خانوادگی شوهرخاله‌ام در گذشته چيز ديگه‌ای بوده و بعدا نام خانوادگی‌شان را عوض کرده‌اند و اين را يکی از همشهری‌ها و دوستان قديمی شوهرخاله‌ام که بطور اتفاقی اينجا با اون آشنا شدم به من گفت!
نمونه جالب‌ترش ماجرای عاشقانه پسرعموی مامانم بود. گويا در گذشته‌های دور پسرعموی مامان عاشق مامان که اون زمان دانشجو بوده می‌شه. طرف ظاهرا آدم توداری بوده و چيزی بروز نمی‌داده تا بالاخره تصميم می‌گيره بره خواستگاری. مادر و پدرش ميان تهران و ميرن خواستگاری ولی مامان قبول نمی‌کنه. چندی بعد بابا ميره خواستگاری مامان و مامان می‌پسنده. بابا هم به قول خودش از لبخند مامان خوشش مياد و اونا با هم عروسی می‌کنن. پسرعمو که يک دل نه صد دل عاشق مامان بوده خيلی غصه‌دار می‌شه و از اون شهر می‌ره به شهر يزد. بعد از مدتی همانجا ازدواج می‌کنه و ماندگار می‌شه و بدين ترتيب سرنوشتش کلی عوض می‌شه. اين داستان را هم يک پسرعموی ديگه‌ی مامان که الان توی تورنتو است برايم تعريف کرد! وقتی به مامان زنگ زدم و ماجرا را برايش تعريف کردم کلی خنده‌اش گرفت که اين اطلاعات را چطوری بدست آوردم. مامان تصديق کرد و بعد يک داستان جالب ديگه در مورد پسرعموی دوم برايم تعريف کرد.
شاد باشيد

نظر_

..........................................................................................................................................

Thursday, April 22, 2004

امروز يک مصاحبه‌ی استخدام داشتم! از همون شرکتی که پارسال کار می‌کردم ديروز با من تماس گرفتند. يک کار قراردادی هشت ماهه است. اون پروژه‌ای که سال گذشته درگيرش بودم نيست و مربوط به يک بخش ديگر شرکت است. خلاصه با اينکه خودشان گفتند که ما شما را خوب می‌شناسيم و شما نيز با شرکت آشنايی داريد ولی سه نفر يک ساعت سوال پيچم کردند! تازه برای هفته‌ی ديگه هم قرار مصاحبه‌ی دوم برايم گذاشته‌اند! به هر حال صد تا مصاحبه هم بگذارند شرکت می‌کنم تا بتوانم کار را بگيرم. هشت ماه هم هشت ماه است توی اين بازار خراب کار برنامه‌نويسی کامپيوتر!

نظر_

..........................................................................................................................................

Tuesday, April 06, 2004

ايران که رفته بوديم روزهای نخست پس از کمی ماشين‌سواری حالمون بهم می‌خورد. کاشف به عمل اومد ما نديد بديدها که اينجا بيشتر با مترو و اتوبوس رفت و آمد می‌کنيم، عادت ماشين‌سواری از سرمون افتاده! دو هفته‌ای طول کشيد تا دوباره خودمون رو با يکساعت در ترافيک ماندن و لاک‌پشتی پيش رفتن سازگار کنيم!
چيز ديگری که در تهران چشم‌گير بود افزايش شمار خودروهای مدل بالا و نو در خيابان‌ها بود. فکر می‌کنم اين می‌تواند نشانه‌ای از بهبود سطح زندگی مردم و رشد اقتصادی باشد. خوشبختانه بيشتر دوستان و خويشاوندان سوار خودروهای نو بودند و از نظر پوشاک و تيپ هم خيلی پيشرفت کرده بودند. البته بگذريم که با هر کس گفتگو می‌کرديم ناله می‌کرد و از اوضاع اقتصادی‌اش ناراضی بود.

نظر_

..........................................................................................................................................

[Powered by Blogger]