Sunday, October 16, 2005
● پس از سالها که از دوران درس و دانشگاه میگذرد درس خواندن چندان کار سادهای نیست. اینکه چند ساعت یکجا بنشینی بدون اینکه حواست به مسایل گوناگون پرت شود. برای تمرکز کردن دچار مشکل شدهام. به هر بهانهای میخواهم از جایم بلند شوم و خلاصه یکجوری در بروم! بهترین راه چارهای که تا حالا پیدا کردهام نشستن در کتابخانه یا کافیشاپ است. اینطوری دست کم از تلویزیون، یخچال، تلفن و مهمتر از همه اینترنت دور میشوم. پیشرفت مطالعهام از برنامه ریزی که روی کاغذ کردهام کندتر است ولی احساس میکنم که روز به روز بهتر میشوم. ظاهرا درس خواندن هم یک جور عادت است.
..........................................................................................................................................□ نوشته شده در ساعت 10:05 AM توسط ميشولک نظر_ Saturday, October 08, 2005
● در نوشتهی پیشین در مورد اینکه پدر و مادرم از برخورد خوب فروشندگان اینجا خوششان آمده بود نوشته بودم. برخورد خوب فروشندگان و سرویس دهندگان در اینجا پس از چند سال کمکم از یادمان میبرد که گروهی از فروشندگان و مغازهداران در کشور گل و گلابمان ایران چگونه با مشتریان برخورد میکنند!
..........................................................................................................................................یادم میآید یکی از دوستان که پس از سالها زندگی در کانادا کمی لوس و بد عادت شده است در سفری به ایران بنا داشت دوچرخهای برای برادر کوچکش که در ایران زندگی میکند بخرد. پس از ورود به یک فروشگاه دوچرخه فروشی به روال همیشه به فروشنده گفته بود که میخواهد یک دوچرخه بخرد ولی هنوز تصمیم نگرفته که چه مدلی را انتخاب کند. او انتظار داشت که مغازهدار مدلهای گوناگونی نشانش دهد و راهنماییاش کند. فروشنده همانجا که نشسته بود بی آنکه دست کم سرش را بالا کرده به او نگاه کند، با بیتفاوتی گفته بود: "برو هر وقت تصمیم گرفتی چه مدلی بخری بیا!" □ نوشته شده در ساعت 7:28 PM توسط خنگ خدا نظر_
|
:وبلاگهايی که میخوانيم
|