Saturday, March 20, 2004
● ديشب برای جشن سال نو در يک ميهمانی شلوغ و گرم بوديم. جای همهی دوستان خالی، خيلی خوش گذشت. جشن از ساعت هشت شب آغاز شد و تا ساعت دو صبح همه مشغول خوش گذروندن و بزن و برقص بوديم (تحويل سال به وقت شهر ما نزديک ساعت دو صبح بود). يک شب ايرانی ناب داشتيم با موزيک شاد ايرانی و رقص و البته شام ايرانی. از دوستانی که حضورشان موجب گرمتر شدن جشن و خوش گذشتن بيشتر به ما شد سپاسگزاريم. دوستان گرامی نهال و مسعود، هدی و داور، آذر و سهيل (مل گيبسون!)، مهتاب و نادر ممنون از همهی شما.
..........................................................................................................................................□ نوشته شده در ساعت 10:20 AM توسط خنگ خدا نظر_ Thursday, March 18, 2004
●
..........................................................................................................................................![]() جشن قشنگ نوروز و آغاز بهار رو به همهی دوستای خوبمون شادباش میگيم. هر جا که هستين شاد باشين و نوروز بهتون خوش بگذره. هزار و بيست و يازده تا بوس! ![]() ميشولک و خنگخدا □ نوشته شده در ساعت 12:32 PM توسط خنگ خدا نظر_ Monday, March 08, 2004
● سگهای فرودگاه تورنتو
..........................................................................................................................................بليت برگشت ما از سفر ايران شامل دو پرواز بود. پرواز نخست از تهران به آمستردام با هواپيمايی ايراناير و پرواز دوم از آمستردام به تورنتو با هواپيمايی KLM. در پرواز نخست در بستهی غذايی که بابت صبحانه به ما دادند يک سيب هم بود. من در چند ساعتی که در فرودگاه آمستردام بوديم سيبم را خوردم ولی سيب ميشولک در بستهی ايراناير باقی مانده بود و در کولهپشتی من قرار داشت. در فرودگاه آمستردام ميشولک هوس خريدن پنير هلندی به سرش زد و از فروشگاهی که آنجا بود بستهی بزرگی پنير هلندی خريد که من در کولهپشتی خودم گذاشتم. پس از پروازی بلند مدت، خسته به تورنتو رسيديم. در هنگام پرواز دوم برگهای به ما دادند تا پر کنيم و به گمرک فرودگاه تورنتو ارايه دهيم. پرسشهای گوناگونی در اين برگه شده بود و درخواست شده بود تا اگر از چيزهايی که ورودشان به کانادا ممنوع است همراه داريم، يادداشت کنيم و به آگاهی مسوول گمرک برسانيم. يکی از چيزهايی که ورودش به کانادا ممنوع است ميوهی تازه میباشد. ما که چيز ممنوعهای نداشتيم از اين رو چيزی هم برای نوشتن نداشتيم. خسته ولی خوشحال و خندان از گمرک گذشتيم و برگهی گمرک را هم نشان داديم و مهری هم بر برگهی ما زده شد. سپس به سالنی رسيديم که بايد چمدانهايمان را تحويل میگرفتيم. بيش از نيمساعت طول کشيد تا چمدانهای ما برسد. در طول اين نيم ساعت چند نفر از کارکنان فرودگاه با سگهايی که همراه داشتند از ميان چمدانها و اسباب مسافران که يکیيکی میرسيد میگذشتند. من دورادور نگاه میکردم و میديدم که اين سگها گاهی در برابر چمدانی میايستند و آن را بو میکنند. از شانس ما يکی از اين عاليجنابان! در برابر چرخدستی ما ايستاد. يکی از چمدانهای ما رسيده بود و من آن را روی چرخدستی گذاشته بودم و چشم به راه رسيدن ديگر چمدانها بوديم. سگ گرامی کاری به چمدان ما نداشت بلکه روی چرخدستی که من کولهپشتیام را گذاشته بودم بو میکرد. خانمی که سگ را میگرداند با ديدن اين صحنه از ما خواست تا توی کولهپشتی را نشانش دهيم. ما هم بیخيال و خونسرد کولهپشتی را باز کرديم تا هر اندازه دلش میخواهد بازرسی کند. پس از کمی زير و رو کردن چيزهای داخل کولهپشتی به آن برچسبی زد که نوشتهی "بازرسی شود" روی آن به چشم میخورد. هنگامی که آن خانم کولهپشتی ما را بازرسی میکرد من چشمم به بستهی ايراناير و سيب داخل آن افتاد. در باقی زمانی که ما منتظر رسيدن چمدانها بوديم، فکر کرديم که نکند آن سيب دردسر آفرين شود چون که همراه داشتن هيچ ميوهای را گزارش نکرده بوديم. خلاصه برای اينکه مشکلی پيش نيايد، ميشولک سيب را نوش جان کرد! پس از رسيدن همهی چمدانها هنگامی که خواستيم از سالن خارج شويم، به خاطر وجود آن برچسب ما را به اتاق بازرسی ويژه فرستادند. دردسرتان ندهم که تمام چمدانهايمان را از زير دستگاه گذراندند و يکی از آنها را هم باز کردند. مشکل اصلی را کولهپشتی من پيش آورده بود و برچسب هم روی آن بود از اين رو آن را موشکافانه بازرسی کردند. در آخر هم به اين نتيجه رسيدند که بوی آن بسته پنير هلندی که در کولهپشتی بود توجه سگ پليس را جلب کرده بوده. همه چيز داشت به خوبی و خوشی به پايان میرسيد که سر و کلهی آن سرکار خانم پيدا شد! با نگاهی به کولهپشتی خيلی جدی گفت که من در آن يک سيب ديده بودم حالا کجاست؟ (حالا باقالا بيار خر بار کن!) من ديدم اگه يک کمی وا بدم اوضاع حسابی خراب میشه. با لحنی جدیتر و طلبکارانه گفتم در مدت زمان طولانی که چشم به راه رسيدن چمدانهايمان بوديم همسرم گرسنه بود و آن را خورد. الان هم پس از بيست و چهار ساعت پرواز خيلی خسته هستيم و میخواهيم هر چه زودتر از اينجا خارج شويم. مدرک جرم را از بين برده بوديم و سرکار خانم مانده بود با ما چه کند! به فارسی به ميشولک گفتم اگر قضيه کشدار شد به هيچ وجه زير بار نروی که اصلا ما سيبی داشتيم و هيچ جور هم نمیتوانند ثابت کنند. خوشبختانه پس از نگاه چپچپی که سرکار خانم به ما کرد و گوشزد کردن اينکه میتوانست به خاطر اين کار ما را چهارصد دلار جريمه کند، دست از سرمان برداشت و اجازه داد که از سالن بازرسی خارج شويم. رسيده بود بلايی ولی به خير گذشت! نفسی به راحتی کشيديم و از فرودگاه بيرون آمديم تا يک تاکسی بگيريم و خودمان را به منزل برسانيم. □ نوشته شده در ساعت 8:08 PM توسط خنگ خدا نظر_ Tuesday, March 02, 2004
● کار اسبابکشی ما به پايان رسيد. يک هفتهای درگير بوديم و امروز ديگه به خوبی و خوشی همهی کارها کم و بيش تموم شد. تو اين يک هفته که اسبابکشی میکرديم چندين نفر از دوستان به ما کمک کردند که شرمندهی مهربانیهای همهشان هستيم. اميدوارم که بتونيم تو شادیها و جشنها جبران زحمتهاشون رو بکنيم. اکنون ديگه میتونم تمام وقت و انرژیام رو در راه کاريابی به کار ببرم.
..........................................................................................................................................□ نوشته شده در ساعت 2:31 PM توسط خنگ خدا نظر_
|
:وبلاگهايی که میخوانيم
|