Sunday, September 28, 2003
● از اين انشا نتيجه میگيريم که...
..........................................................................................................................................اين جمله نشاندهندهی فرهنگ خيلی از ما ايرانیها است. هميشه میخواهيم داوری کنيم و نتيجه بگيريم. فلانی اين کار را کرده و آن کار را نکرده پس آدم خوبی است. اگه اين کار رو هم بکنی ديگه حرف نداری. چند دفعه بايد بگم اينجوری بنويسيد. زبونم مو درآورد از بس گفتم اين خوبه و اين بد. عجب آدميه اين فلانی، ببين تو وبلاگش چی نوشته. واقعا چقدر بیفکر و الکی خوشين. اه اه چقدر داره پز ميده و زندگیشو به رخ میکشه. فهميديم بابا خونهی آنچنانی داری... اين جملههای آشنايی است که میشه تو بخشهای نظرخواهی وبلاگها ديد يا از مردم شنيد. آیا اين نمونهها نشاندهندهی فرهنگ خيلی از ما نيست؟ از خودمون بپرسيم که آيا ما در جايگاه داوری در مورد ديگران هستيم؟ آيا خودمان بیايراد هستيم؟ آيا خودمان خوشمان میآيد که ديگران بر ما خرده بگيرند؟ آيا اصولا کسی نظرمان را در آن مورد خواسته است؟ معيار درست يا نادرست زندگی کردن چيست؟ آيا اگر ديدگاهها و چگونگی زندگی ديگران همانند زندگی ما نباشد میتوانيم نتيجه بگيريم که اشتباه میکنند؟ آيا ارزشهای حاکم بر زندگی ما را بايد همه بپذيرند و از آن پيروی کنند؟ چرا فکر میکنيم که زندگی ما بهترين شيوهی زندگی است؟ کمی بيشتر در اين زمينه بيانديشيم. □ نوشته شده در ساعت 10:01 PM توسط خنگ خدا نظر_ Friday, September 26, 2003
● مهم نيست که چقدر انگليسی بلدی، مهم اينه که چقدر میتونی با زبانت ارتباط برقرار کنی.
..........................................................................................................................................مهم نيست چقدر دانش برنامه نويسی داری، مهم اينه که چقدر از اين دانش را عملا بکار میبری. مهم نيست که چقدر استعداد دوستداشتن داری، مهم اينه که نمود خارجی اين استعداد چقدره. خلاصه اين که پتانسيلهای درونی تو برای هيچکس جز خودت مهم نيست، مهم اينه که چقدر از اين پتانسيل بکار گرفته میشه. □ نوشته شده در ساعت 2:57 PM توسط ميشولک نظر_ Monday, September 22, 2003
● پسره فکر کنم زود کار پيدا کنه. تو جلسهی ماهانهی IITPS ديدمش. تازه اومده کانادا. هر کی رو که تو جلسه ديد باهاش سر صحبت رو باز کرد. آخر سر هم ايميل آدرس همه رو گرفت که باهامون تماس بگيره و از تجربيات ما دربارهی کار پيدا کردن استفاده کنه. به خونه که رسيدم ديدم دو تا ايميل ازش اومده! خيلی رودار و مشتاق و فعال به نظر مياد. اشکالش اينه (البته به نظر من) که هنوز نيومده زيادی کانادايی شده. نامش امیر است و اين نام رو اينجا همه میشناسند و به راحتی تلفظ میکنند. ولی نامش رو به اندی تبديل کرده هيچی، نام خانوادگیاش رو هم عوض کرده!
..........................................................................................................................................□ نوشته شده در ساعت 4:58 PM توسط خنگ خدا نظر_ Friday, September 19, 2003
● بعضی آدما وقتی باهاشون صحبت میکنی بهت انرژی ميدن. وقتی ساعتی رو باهاشون ميگذرونی احساس خوبی بهت دست ميده و آرامش پيدا میکنی.
..........................................................................................................................................بعضی آدما وقتی باهاشون صحبت میکنی انرژیات را میگيرن. گذراندن ساعتی با آنها جز متشنج و عصبی شدن نتيجهای نداره. راستی چه خوبه که آدم بتونه با آدمهای دستهی نخست بيشتر در ارتباط باشه و همچنين تلاش کنه برای ديگران نيز جزو دستهی نخست به حساب بياد. □ نوشته شده در ساعت 6:47 PM توسط خنگ خدا نظر_ Tuesday, September 16, 2003
● امروز اين جمله را يکجا خوندم کلی حال کردم:
..........................................................................................................................................Don't take life too seriously, You are not getting out of it alive :) □ نوشته شده در ساعت 10:28 PM توسط ميشولک نظر_ Friday, September 12, 2003
● خيره به آبی بیکران
..........................................................................................................................................سوار بر سبکی نوای موج به هيچ میانديشد تنش غرق در شادی تماس آفتاب گيسوانش سپرده به باد چه خوب است گاه رها شدن چه خوب است گاه به هيچ انديشيدن تهی از رنج، تهی از ترس، تهی از بايدها نمیخواهم بدانم موجها به کجا میروند افق کجاست، آفتاب از کجا میآید، نسيم به کجا میرود من از سر جهان هيچ نمیدانم هيچکس نمیداند و نخواهد دانست تنها میخواهم بر سبکی نوای موج سوار شوم □ نوشته شده در ساعت 11:26 AM توسط ميشولک نظر_ Sunday, September 07, 2003
● دايی هادی رفت. دايی هادی با همسر دوست داشتنیاش رفت. دايی هادی با همراهان عزیزش رفت. دايی هادی دايی تمام جوونهای عاشق بود. دايی هادی پر از روح زندگی بود. هنوز صداش توی گوشمه، خنده هاش توی گوشمه، شیطنتهاش یادمه. کی فکرشو می کرد؟ هنوز خيلی زود بود! روحشان شاد!
..........................................................................................................................................خوشا به حال کسانی که شانس آشنايی با آنها را داشتند و بدا به حالشان که میدانند چه گوهرهايی را از دست دادند. □ نوشته شده در ساعت 6:52 PM توسط ميشولک نظر_ Thursday, September 04, 2003
●
..........................................................................................................................................![]() شنبه گذشته کنسرت Bryan Adams بود. ميشولک و من خيلی صداشو و آهنگاشو دوست داريم. شب خيلی خوبی بود و جای دوستان خالی خيلی بهمون خوش گذشت. تمام آهنگهای معروفشو خوند و مردم براش کلی ابراز احساسات کردند. Bryan Adams کانادايی است و از اينکه فرصتی پيش اومده تا در تورنتو بخواند خيلی اظهار خوشحالی کرد. انصافا هم سنگ تمام گذاشت. کنسرت در آمفیتآتر Molson برگزار شد. □ نوشته شده در ساعت 6:45 PM توسط خنگ خدا نظر_ Monday, September 01, 2003
● چند روز پيش با استرسی بیدليل از خواب بيدار شدم. شروع کردم دنبال دليل گشتن. چند تا موضوع کوچک و بیاهميت يادم آمد که میتوانست منشا استرسم باشد. ولی میدانستم که هيچکدام از اينها دليل واقعی اين استرس نيست. شايد در طی فشار ماههای گذشته به استرس داشتن عادت کردهام. شايد هم اثر قهوههايی است که صبحها میخورم. شايد هم به اين دليل است که در روزهای خاصی از ماه هستم. يک CD موسيقی گذاشتم. صدای موسيقی مثل آبی که روی آتش ريخته باشند مرا آرام کرد. تمام آن دليلهايی که برای خود تراشيده بودم کمرنگ شدند. احساس کردم از فشار منگنهای خلاص شدهام. خود را رها کردم و غرق موسيقی شدم. پيش خودم فکر کردم من که از کودکی با نوای موسيقی بزرگ شدهام، من که به محض اينکه از مدرسه به خانه میرسيدم قبل از اينکه لباسهايم را عوض کنم دکمه پخش ضبط صوت را میزدم، حالا چقدر از موسيقی دور ماندهام. بعضی چيزها قسمتی از وجود آدم است. چيزهايی که از لحظهی تولد و يا شايد پيش از تولد به آنها خو گرفتهای. حالا وقتی خودت به دليل مشغله فکری قسمتی از خودت را فراموش میکنی میتوانی بیدليل ناراحت و نگران باشی.
..........................................................................................................................................حالا که مرحله سختی را پشت سر گذاشتهايم میبينم که چقدر امکان داشت دچار افسردگی شويم. حالا وقت داريم که کمی نفس تازه کنيم. مبارزههای ديگری در راه است. □ نوشته شده در ساعت 6:13 PM توسط ميشولک نظر_
|
:وبلاگهايی که میخوانيم
|