Monday, June 30, 2003
● رژهی همجنسگرايان تورنتو (Gay Parade)
..........................................................................................................................................![]() اين خانم محترم (ببخشيد در واقع آقای محترم!) يکی از شرکتکنندگان میباشد. □ نوشته شده در ساعت 8:58 PM توسط خنگ خدا نظر_ Saturday, June 28, 2003
● اون موقعی که ما اومديم کانادا لهجهی کانادايیها خيلی بد بود. اصلا ما نمیفهميديم که چی دارن ميگن! ولی به تدريج تلاش کردند و لهجهشونو بهتر و بهتر کردند. الان کم و بيش خوب صحبت میکنند و آدم متوجه میشه که چی میگن! بايد به کانادايیها آفرين گفت که متوجه اشکال کار خودشون شدند و کوشش کردند تا ايراد حرفزدنشان را برطرف کنند. البته هنوز خيلی مونده تا کامل مثل آدم صحبت کنند! اگه بخوان موفق بشن بايد خيلی بيشتر از اينها تلاش کنن و زبانشونو بهتر کنن!
..........................................................................................................................................![]() □ نوشته شده در ساعت 11:28 AM توسط خنگ خدا نظر_ Thursday, June 26, 2003
● احتمالا شنيدهايد که چندی پيش دختری ده ساله به نام هالی جونز از نزديکیهای خانهاش در مرکز شهر ربوده شد و چندی بعد پليس جسد تکه تکه شدهاش را پيدا کرد. حالا ظاهرا پليس قاتل را پيدا کرده. يک مرد سفيدپوست کانادايی. فکر میکنيد آقا چکاره است؟ بله، برنامهنويس کامپيوتر و متخصص نرمافزار! استغفراله!
..........................................................................................................................................□ نوشته شده در ساعت 6:11 PM توسط ميشولک نظر_ Sunday, June 22, 2003
● دورهی co-op که در وزارت آموزش میرفتم به پايان رسيد. سه ماه تمام رايِگان براشون کار کردم. در آخر از من سپاسگزاری کردند و هيچ خبری از استخدام نشد! رييسمون فرانسيس از تلاشهای من قدردانی کرد و گفت اگر بودجه داشتند صددرصد استخدامم میکردند ولی چون بودجهای در کار نيست نمیتوانند برای من کاری کنند. او گفت هر کجا که برای کار اقدام کردم نام او را به عنوان معرف بدهم و او از قابليتهای من حسابی تعريف خواهد کرد. به هر حال اين حرفها برای فاطی تمبون نمیشه از اين تلاش سه، چهار ماهه هم نتيجهای جز آشنايی با محيط کار اينجا دستگيرمان نشد! دوباره روز از نو روزی از نو!
..........................................................................................................................................□ نوشته شده در ساعت 10:55 PM توسط خنگ خدا نظر_ Tuesday, June 17, 2003
● کاشکی همانقدر که از نظر ذهنی پرانرژی هستم و میخواهم کارهای زيادی انجام دهم از نظر فيزيکی هم پرانرژی بودم. آخر روز که میشه میبينم هنوز خيلی کارهاست که میخواهم انجام بدم ولی آنقدر خسته شدهام که ديگه نمیتوانم. اين برای من يک استرس دائمی درست میکند. چون هميشه از برنامهای که در ذهن دارم عقبم.
..........................................................................................................................................يکی از دوستام ميگه چارهاش ورزشه و اين تنها راهيه که میتونم انرژیام را زياد کنم. تازگيا خودم يک کشف کردم و اون قهوه است. ولی از اعتيادی که بهش پيدا کردم بدم مياد. اگه يک راه بهتر و سالمتر از قهوه برای دوپينگ سراغ داريد بگيد. ![]() □ نوشته شده در ساعت 5:11 PM توسط ميشولک نظر_ Friday, June 13, 2003 .......................................................................................................................................... Sunday, June 08, 2003
● اين آخر هفته مخصوص ورزش بود. تا دلتون بخواد دوچرخهسواری توی پارک جنگلی. خيلی باصفا بود. ساندويچهايمان را هم توی پارک خورديم. کاشکی هميشه هوا اين قدر خوب بود. امروز هم با دوچرخه از خانه رفتيم مرکز شهر. توی Queen's Park فستيوال سازهای ضربی بود. دو تا سن برقرار بود. نوازندگان سازهای ضربی به سبک آفريقايی میزدند و تماشاگران را به شادی و رقص واداشته بودند. بازار مکاره هم برقرار بود. انواع مختلفی از سازهای ضربی و همچنين اجناس مناسب برای يادگاری را میفروختند. هنگام برگشتن باران گرفت. خدا را شکر بارانیهايمان را برده بوديم. توی راه دو تا قهوه هم زديم. :) جاتون خالی روز خوبی بود.
..........................................................................................................................................□ نوشته شده در ساعت 8:26 PM توسط ميشولک نظر_ Wednesday, June 04, 2003
● هر کی ازدواج کنه سرش کلاه رفته و هر کی ازدواج نکنه سرش بیکلاه است!
..........................................................................................................................................اگر کسی ازدواج کند و نخواهد ديدگاهش را عوض کند. نخواهد بپذيرد که هر دو طرف نياز به تغيير برای هماهنگ شدن با هم دارند. در اين حالت نصيبی جز درگيری و بگومگو و يا احساس مغبون شدن نخواهد داشت. در اينصورت بايد گفت سرش کلاه رفته. اما اگر دختر و پسری که ازدواج میکنند بپذيرند از دو خانواده مختلف با بايدها و نبايدهای متفاوت و سيلقههای مختلف آمدهاند و بايد براساس مشترکاتشان يک زندگی زيبا را پايهريزی کنند. در جاهايی بايد از عادتهايشان چشمپوشی کنند و اين گذشت را از همسرشان نيز ببينند. در اين حالت وقتی از سر کار روزانه برمیگردند، به سوی خانه پر میکشند. بیتابی میکنند که هر چه زودتر همسرشان به خانه بيايد و سرخوش از کنار هم بودن باشند. در اينصورت به اين نتيجه میرسند که اگر اين رابطهی قشنگ را نداشتند سرشان بیکلاه مانده بود. من خوشبختی آن را داشتهام که جزو گروه دوم باشم. □ نوشته شده در ساعت 2:18 PM توسط خنگ خدا نظر_
|
:وبلاگهايی که میخوانيم
|