Sunday, March 30, 2003
● ما اگه شانس داشتيم اسممونو ميذاشتن شانسعلی! تو اين همه کشور دنيا تنها دو سه کشور به اين ويروس بيماری مرگبار تنفسی (SARS) آلوده شدند که يکيش کانادا است. از شانس ما کانون بيماری تو کدوم شهر است خودتون حدس بزنين توی تورنتو! حالا باقالا بيار خر بار کن!!! هيچی ديگه اين ميشولک هم که از تبار شجاعان است منو کچل کرده! اگه يکی تو مترو يا اتوبوس يه تک سرفه بکنه میخواد از پنجره خودشو بندازه بيرون! شبها که کابوس حمله عراقیها به تورنتو رو میديد بس نبود حالا کابوس اين بيماری تازه هم بهش افزوده شده. تا حالا سی، چهل نفر توی تورنتو اين بيماری رو گرفتن و سه نفر هم مردن. جالب اينه که تو داروخانههای شهر ماسک گير نمياد و چند جا رفتيم گفتند تموم شده! هر کس هم بخواد از تورنتو پرواز بينالمللی داشته باشه ازش تست میگيرن که اين بيماری رو نداشته باشه و به کشورهای ديگه انتقال نده. نخستين مورد اين بيماری در تورنتو در مسافری ديده شد که از هنگکنگ آمده بود. ايشان دو سه روز پس از ورود به تورنتو، دعوت حق را لبيک گفتند و به ديار باقی شتافتند! اين سوغاتی اين جوری از هنگکنگ به کانادا رسيد.
..........................................................................................................................................خدا آخر و عاقبت ما رو به خير کنه! □ نوشته شده در ساعت 4:14 PM توسط خنگ خدا نظر_ Thursday, March 27, 2003
● سه روز است که کارم را به عنوان داوطلب در بخش رايانهی وزارت آموزش آغاز کردم. برايم کارت رفت و آمد صادر شده و ميز و رايانه هم در اختيارم قرار گرفته است. قرار شده سه ماه در اين محل کار رايگان کنم تا به گفتهی خودشان "تجربهی کار کانادايی" پيدا کنم! البته اين گوهر گرانبها به اين سادگی به دست نمیآيد و بايد برايش ماهها تلاش کرد!
..........................................................................................................................................چيزی که در اين سه روز دستگيرم شده اين است که همه جای دنيا بهرهوری کار دولتی پايينتر است! در حالی که دوستانم در شرکتهای خصوصی اينجا فشار کاری زيادی دارند، کارمندان بخش رايانهی وزارت آموزش بخش نه چندان کوچکی از وقت روزانه را به گفتگوی تلفنی، شوخی و خنده با همکاران، خوردن و نوشيدن و وقت تلف کردن میگذرانند! البته سه روزه نمیتوان ديد درستی از ميزان کار کارمندان اينجا پيدا کرد و نبايد پيشداوری کرد. راستی چرا بايد در همه جای دنيا بهرهوری ادارههای دولتی پايينتر باشد؟ آيا دليلش نبود دلسوزی در بخشهای دولتی است؟ آيا روشهای پيگيری و نظارت درستی در اين گونه ادارهها وجود ندارد؟ شايد هم بودجه از پيش تامين شده و نبود نگرانی از ورشکستگی سبب پايين آمدن انگيزه و در پی آن بهرهوری میشود. □ نوشته شده در ساعت 6:23 PM توسط خنگ خدا نظر_ Tuesday, March 25, 2003
● قرار بود به مناسبت نوروز در يکی از ميادين شهر برنامهی جشن و رقص و پايکوبی اجرا شود. اما به دليل شروع جنگ و مسايل امنيتی برنامه بهم خورد. خيلی از مردمی که مثل ما از بهم خوردن برنامه اطلاع نداشتند به محل اجرای برنامه آمده بودند و با سن خالی مواجه شدند!
..........................................................................................................................................□ نوشته شده در ساعت 8:08 PM توسط ميشولک نظر_ Thursday, March 20, 2003
●
..........................................................................................................................................![]() خجسته نوروز باستانی و فرا رسیدن سال نو را شادباش میگوييم. اميدواريم که همواره خوش و خرم و کامروا باشيد. ميشولک و خنگخدا □ نوشته شده در ساعت 11:59 PM توسط ميشولک نظر_ Wednesday, March 19, 2003
● باز هم چهارشنبهسوری!
خيلی عجيبه که شب چهارشنبهسوری مدام در استرس اين نباشی که الان با چوب و چماق ميان سراغت. خيلی عجيبه که شب چهارشنبهسوری نگران اين نباشی که الان يکی از اون نارنجکهايی که از بمب بدتره بخوره توی سرت يا چشمت رو کور کنه. خيلی عجيبه که شب چهارشنبهسوری نگران اين نباشی که شيشهی ماشينت خورد بشه يا باک بنزينت منفجر بشه. خيلی عجيبه که شب چهارشنبهسوری نيروهای پليس و آتشنشانی رو ببينی که در کنار تو (نه در مقابل تو) تلاش میکنند تا شب خوبی را بگذرانی. شايد باور کردنش سخت باشد که اين پليسهای خارجی و اجنبی که هيچ چيز از رسوم ما نمیدانند اين گونه با احترام با سنتهای ما برخورد میکنند. اينها اجازه میدهند که ما دهها قانون را در اين روز بخصوص نقض کنيم تا اين سنت ديرينه را بجا بياوريم. اينها اجازه میدهند که ما توی پارک آتش روشن کنيم (که به طور معمول ممنوع است). دهها پليس در اين نقطهی بخصوص از شهر جمع شدهاند تا به سادگی عبور و مرور اتومبيلها کمک کنند و ترافيک را کنترل کنند. از آنجا که تعداد اتومبيلهايی که میخواهند گردش به چپ کنند تا وارد پارکی شوند که در آنجا مراسم چهارشنبهسوری اجرا میشود آنقدر زياد شده که ايجاد ترافيکی سنگين کرده، پليس اجازه میدهد اين اتومبيلها به جای يک خط در دو خط قرار گيرند. چيزی که در حالت عادی در اين خيابان ممنوع است. از اتوبوسی که ما در آن بوديم حدود بيست نفر ايرانی جلوی پارک پياده شدند. با اينکه در اين نقطه خط کشی عابر پياده نيست، پليس همهی اتومبيلها را نگه میدارد تا ما بتوانيم به سادگی از خيابان بگذريم. هزاران ايرانی آمدهاند. همه شاد و خندان. هيچ کس کتک نمیخورد. هيچ کس توهين نمیشنود. هيچ کس کور نمیشود. چه چهارشنبهسوری خوبی فقط جای عزيزانمان خالی است. مردم در نقطههای مختلف پارک آتش روشن کردهاند و از روی آن میپرند. در بخشی از پارک حزبی بساط موسيقی راه انداخته و برای خودش تبليغ میکند. مردم اين گروه را دوست ندارند. آنها را هو میکنند. هم آنها آزادی تبليغ دارند و هم مردم آزادی هو کردن و نشان دادن بیعلاقگیشان به اين حزب. هيچ درگيری وجود ندارد. همه در يک مورد تفاهم دارند، در مورد اينکه شادی کنند و برقصند. ولی باز هم ياد اون چهارشنبهسوریهای تهران به خير. من مدت چندين و چند سال هر شب چهارشنبهسوری مهمانی میگرفتم و تمام دوستان خانهی ما جمع میشدند. يادش به خير. □ نوشته شده در ساعت 6:32 PM توسط ميشولک نظر_
● چهارشنبهسوری
..........................................................................................................................................ديشب ما اينجا برنامهی چهارشنبهسوری داشتيم. شنيده بوديم که در پارکی به نام Leslie قرار است برنامهی چهارشنبهسوری برگزار شود. با دودلی تصميم گرفتيم که يه سر به اونجا بزنيم ببينيم آيا خبری هست يا نه! دم غروب سوار اتوبوس به سمت اون پارک راه افتاديم. تو همون اتوبوس فهميديم که در پارک حتما خبری خواهد بود! نيمی از اتوبوس را دختر و پسرها و خانوادههای ايرانی پر کرده بودند و مقصد همگی هم که مشخص بود! نزديک پارک که رسيديم چشمتان روز بد نبينه خيابونهای اطراف پارک (که يک پارک جنگلی بزرگ است) همه بند اومده بود! هزاران ايرانی با ماشين و پياده در حال حرکت به سمت داخل پارک بودند! دهها پليس در تلاش بودند که سروسامانی به وضع رفت و آمد ماشينها و پيادهها بدهند! وارد پارک که شديم در هر گوشه گروهی دور هم جمع شده بودند و با روشن کردن آتش و پخش موزيک مشغول شادی بودند. هزاران ايرانی از زن و مرد، پير و جوان و بچه در هم میلوليدند. احساس میکردی در يک روز تعطيل که هوا خوب باشه به پارک ملت تهران رفتهای! در گوشه گوشهی پارک آتش روشن بود و صدای موسيقی به گوش میرسيد. چند جا آتشبازیهای جالبی هم انجام شد. خيلی از ترقه و انفجار خبری نبود و گاهی صدايی به گوش میرسيد. نیروهای پليس (که بر خلاف بعضی جاها در اينجا ديدنشان و حضورشان به آدم احساس آرامش و امنيت میدهد!) سوار بر دوچرخه، اسب و انواع خودرو مراقب بودند که اتفاق ناخوشايندی رخ ندهد. آنها به همراهشان وسايل خاموش کردن آتش هم داشتند تا اگر جايی بر اثر بیاحتياطی مردم، درختی آتش گرفت فوری خاموش کنند. پارک دربست در تسخير ايرانیها بود و همه فارسی حرف میزدند! هوا کمی سرد بود ولی خوشبختانه بارندگی نشد. در کل شب خوبی بود و به ما خوش گذشت ولی لازم به گفتن نيست که جای اون شبهای چهارشنبهسوری را که با دوستان تو کوچههای فرعی تهران آتش روشن میکرديم و شلوغ میکرديم نمیگرفت. وقتی برگشتيم خونه تمام لباسهایمان بوی دود گرفته بود! □ نوشته شده در ساعت 11:15 AM توسط خنگ خدا نظر_ Monday, March 17, 2003
● ديروز رفته بوديم بازار نوروزی. ايرانیهای ساکن تورنتو هر سال چند بازار نوروزی راه مياندازند. در اين بازارها از آجيلهای جورواجور تا همه گونه وسايل سفرهی هفتسين و ماهی قرمز و شيرينیهای گوناگون برای فروش عرضه میشود. ديدن گروه زيادی از هموطنان در چنين گردهمآيیهايی جالب است و میشد صدها ايرانی را در آن بازار ملاقات کرد. در شهر تورنتو به ويژه در بخشهای ايرانینشين شهر میتوان مانند ايران زندگی کرد. در اين بخشها مغازههای ايرانی با تابلوهای فارسی زياد ديده میشود. چندين و چند سوپرمارکت ايرانی، رستوران ايرانی، ديسکو ايرانی، نانوايی ايرانی (سنگک و بربری و...) وجود دارد! اهل هر فرقهای که باشيد اينجا آزادانه و بیدردسر میتوانيد دنبال کار خودتان باشيد. هفتهی گذشته میتوانستيد بسته به علاقه خودتان شب را در ديسکو و يا در مجلس سينهزنی عاشورا سپری کنيد! من فکر میکنم در يِک جامعهی سالم و آزاد اين بهترين راه باشه. هر کس کار خودشو آزادانه انجام میده به شرطی که مزاحم آزادی ديگران نباشه.
..........................................................................................................................................ما هفتهی پيش منزل يکی از آشنايان برای صرف چلوقيمه و شلهزرد و حلوای نذری دعوت بوديم. هفته ديگه هم به يکی از ميدانهای شهر خواهيم رفت که قرار است به مناسبت سال نو و عيد نوروز مراسم رقص و شادی و پايکوبی برگزار شود با موزيک و ترانهی ايرانی. خوبيش اينه که رايگانه و با اين بيکاری نبايد پول بليط بديم! خوشبختانه هوا هم اين روزا بهتر شده و امروز سيزده درجه بالای صفره. البته دوباره هوا زير صفر خواهد شد ولی اين چند روزه هم غنيمته و بايد اينجا قدرشو دونست. □ نوشته شده در ساعت 12:28 PM توسط خنگ خدا نظر_ Thursday, March 13, 2003
● دورهی Co-op من هم به پايان رسيد. در پايان دوره مرا با توجه به تخصصی که دارم به شعبهی وزارت آموزش در اينجا معرفی کردند. به آنجا رفتم و با دستاندرکاران بخش کامپيوتر آنجا مصاحبه داشتم. برای کار رايگان و داوطلبانه هم به مصاحبه و گزينش نياز است! پس از مصاحبه برای کار در آنجا مناسب شناخته شدم! قرار شد که سه ماه در بخش کامپيوتر وزارت آموزش رايگان کار کنم. سرپرست بخش به من گفت که آنها پيشبينی استخدام ندارند ولی کار کردن در آنجا را سابقهی خوبی برای من دانست. او گفت با کار کردن در آنجا هم سابقهی کار کانادايی پيدا میکنم و هم میتوانم برای کاری که در آينده پيدا میکنم از آنها توصيهنامه بگيرم! چه میشه کرد از خونهنشينی بهتره و باعث میشه که با محيط کار اينجا آشنا بشم. او گفت اين يک مورد برنده-برنده (Win-Win اصطلاحی که اينجا زياد به کار برده میشود و به معنی سودمند بودن چيزی برای هر دو طرف میباشد) است. ما از دانش شما بهره خواهيم برد و شما سابقهی کار کانادايی پيدا میکنيد که در آينده به دردتان خواهد خورد. من هم مانند بچههای خوب با لبخند سپاسگزاری کردم و بنا شد که از روز دوشنبه آينده بيگاریام ببخشيد کار داوطلبانهام آغاز شود! آنچه در اين ميان کلاه سرش میرود جيب مبارکمان است که چيزی گيرش نخواهد آمد!
..........................................................................................................................................□ نوشته شده در ساعت 1:31 PM توسط خنگ خدا نظر_ Tuesday, March 11, 2003
● وبلاگ قبيله ما که من هم يکی از آپاچیهاش بودم هک شده!
..........................................................................................................................................![]() □ نوشته شده در ساعت 8:32 AM توسط خنگ خدا نظر_ Sunday, March 09, 2003
● هماهنگی نوروز با محرم!
از آنجا که اکثر مشتریهای ما در محل کارم ايرانی هستند، يک سری کارت تبريک عيد نوروز سفارش دادهايم. کارت تبريکهای عيد نوروزی که يکجوری با ايام محرم هم سازگار باشد و خيلی جينگول فينگول نباشد. وقتی پای تلفن اين موضوع را برای گرافيست مربوطه توضيح دادم، بيچاره داشت غش میکرد. گفت آخه من چه جوری کارتی بايد طراحی کنم که هم مناسب نوروز باشد و هم مناسب محرم؟! میخواهيد نوار سياه دور کارتها بپيچم؟! نمیدانستم چه بگويم ولی اين خواست مشتریهاست. مشتریهای ايرانی مقيم کانادا. ما ملتی هستيم پر از تناقض! □ نوشته شده در ساعت 9:06 AM توسط ميشولک نظر_
● وبلاگهايی پيدا میشه که اگه يک کلمه بنويسند "هويج"، شونصد نفر براشون نظر میدهند! البته نظر دادن که چه عرض کنم بيشترش يه جور اعلام حضور است به اميد اينکه هر ديد را بازديدی هست!
..........................................................................................................................................![]() □ نوشته شده در ساعت 1:02 AM توسط خنگ خدا نظر_ Thursday, March 06, 2003
● هفتهی آخر کلاس Co-op ويژهی چگونگی جستجوی شرکتهای کامپيِوتری بود. چندين سايت اينترنتی به ما معرفی شد. ياد گرفتيم چگونه با کمک کتابها و سايتهای موجود جستجو کنيم تا بتوانيم در زمينه کاری خودمان ليست شرکتهای موجود را به دست بياوريم. چگونه میتوانيم از ميزان گردش مالی سالانهی شرکتها سر دربياوريم و تعداد کارمندان شرکتها را پيدا کنيم. يه روز هم يه آقای خوشتيپ از يک آژانس کاريابی اومد و برای ما دربارهی بازار کار سخنرانی کرد.
..........................................................................................................................................با توجه به آموختههایمان اکنون بايد خودمان يک ليست از شرکتهای موجود در زمينهی کاری خود تهيه کنيم. سپس سيمين و جان با آنها تماس میگيرند تا برای ما يک شرکت پيدا کنند برای سه ماه کار داوطلبانه و رايگان! فکر نکنيد اگه بخواهيد رايگان کار کنيد هم آسونه! بايد مصاحبه داشته باشيد و اگه شما رو برای کارشون مفيد دانستند امکان پذيرفتن وجود داره! تازه اون جايی که دورهی آموزش رو گذرونديم تمام هزينههای مربوط به پيشامدهای ناگهانی در محيط کار رو هم پوشش میده ولی باز هم شرکتها برامون ناز میکنند! پس از سه ماه کار رايگان اگه از کارمون راضی باشند امکان استخدام وجود داره. آمار نشون میده که يک سوم داوطلبان کار رايگان معمولا پس از پايان دوره به استخدام شرکتها در ميان. اميدوارم من هم جزو اون يک سوم باشم! □ نوشته شده در ساعت 10:52 AM توسط خنگ خدا نظر_ Tuesday, March 04, 2003
● به دليل اينکه چهارشنبهسوری امسال ماه محرم است پس دو هفته زودتر آن را برگزار کنيد!
..........................................................................................................................................به نظر من که اين حرف خيلی خندهدار است. تنها همين مونده که عيد نوروز رو هم جابجا کنند و برای مثال با دههی فجر منطبق کنند! □ نوشته شده در ساعت 1:43 PM توسط خنگ خدا نظر_ Monday, March 03, 2003
● امروز سرمای هوای به منفی چهل درجه رسيد! (با در نظر گرفتن سوز). از اون روزهايی است که اگه اشکت در بياد به صورت قالب يخ ميافته زمين! ديشب رفته بوديم بيرون و انگشتهای من تو دستکش از زور سرما گزگز میکرد!
..........................................................................................................................................از ماه شهريور ما اينجا بی کاپشن نمیتونستيم از خونه بريم بيرون. همين جور هوا هی سردتر و سردتر شد. هفتهی گذشته چند روز هوا خوب شده بود و به منفی پنج، منفی شش درجه رسيده بود ولی دوباره غول سرما عصبانی شد و کار دستمون داد. هنوز حدود دو ماه از زمستون اينجا باقی مونده (پارسال بيست و پنجم ارديبهشت اينجا داشت برف ميومد!). تو کانادا تنها سه ماه از سال در ماههای خرداد و تير و مرداد میشه با لباس تابستونی و پيراهن آستين کوتاه از خونه رفت بيرون. نه ماه از سال بايد کاپشن و کت پوشيد (غرب کانادا نزديک اقيانوس آرام که شهرهای ونکوور و ويکتوريا اونجا هستند استثنا است و زمستونها به ندرت برف مياد و هواش بهاريه). البته کلفتی اين کاپشنها در ماههای مختلف بايد کم و زياد بشه اما در مورد پوشيدنش شکی نيست! اون سه ماهی که میشه با لباس تابستونی از خونه رفت بيرون هم هوا حسابی گرم و شرجی میشه و تو خونه بدون کولر نمیشه نشست. يادمه که ماه تير با در نظر گرفتن ميزان شرجی بودن، دمای هوا دو سه روز به چهل درجه بالای صفر هم رسيد و عرق از چهار ستون بدنمون جاری بود! خلاصه اينجا هواش حسابی افراط و تفريطی است. هشتاد درجه اختلاف گرمترين روز سال و سردترين روز سال، جالب نيست؟! □ نوشته شده در ساعت 8:54 AM توسط خنگ خدا نظر_
|
:وبلاگهايی که میخوانيم
|